اسفناکه
سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۲ ب.ظ
خاله حالش خوب نیست. نزدیک یکماهه با درد و مریضی دست و پنجه نرم میکنه
همه وجودشو عفونت گرفته و نزدیک تختش که میشی، بوی عفونت میزنه تو دماغت.
امروز نزدیک بود تو بیمارستان هم عوق بزنم هم زیر گریه.
خیلی خودمو نگه داشتم.
خیلی دلم براش سوخت.
خیلی دلم برای تنهایی آدم سوخت.
برای شرایط اسفناک مون
برای آدم بودن مون.
ولی تو خونه دیگه نتونستم خودمو نگه دارم.
وسط حال، سرمو گذاشتم زمین و بلند بلند گریه کردم.
اونقد هق هق کردم که مامان کَمَکی دلداری ام داد
دیگه طاقت این شرایطو ندارم.
دعا کردم کاش خاله زنده نبود و این همه درد نمیکشید
اینا چقد پوست کلفتن که میتونن هنوز ادامه بدن...
من نمیکشم....
من دیگه نمیخوام بکشم
- ۰۲/۰۷/۲۵
- ۴۳ نمایش