مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

ترس عمیق

شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۳۸ ق.ظ

حالا شاید شما بخندید اما بعضی وقتا میشینم گریه میکنم اگه ازدواج کردم و طرف آدم نبود و خواست زجرکشم کنه و من جلوش وایسم و جلوم وایسه و طلاق بخوام و طلاق نده و بگه انقد صبر میکنم کنم که گیسات مث دندونات سفید شه,من چه گهی بخورم؟ 

وقتی حدس میزنم مامان و بابا موافق اونن که زن باید اهل سازش باشه و سرش پایین بیاد,حس ناامنی میکنم و میگم سگ برینه سر قبر شوهر. اصلا ازدواج نمیکنم.

اونوقت بالشو بغل میکنم,پتو رو میکشم رو سرم و با ترسم گریه میکنم...

  • ۹۷/۰۵/۲۷
  • ۱۸۹ نمایش

نظرات (۴)

عباس معروفی میگه: مگر نمیشود آدم سال های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟
پاسخ:
من گه بخورم واسه سالای بعدم گریه کنم.
الان گریه میکنم که جلو اشک اون موقع رو بگیرم.
من بهش فکر کردم! 
زینب رو می زنم زیر بغلم! یه جوری می رم تو شهرستان زندگی می کنم که کسی نشناستم... یا یه جایی می رم که دست هیچکی بهم نرسه... مگه انسانهای اولیه چطوری بودن که من نتونم باشم؟ 😆
پاسخ:
انسانهای اولیه طعم آسایش و لذتو مثل ما نچشیده بودن و بهش "عادت" نکرده بودن.
درست می گی.
اما،
حتما شرایط طوری سخت شده که طرف این آسایشو بذاره و بره.
فقط بره
حتما رفتنش می ارزیده...
حتما موندنش انننقدر فشار روش داشته که بخواد ول کنه و فقط بره!
شما چقدر ذهنتون منفی بافه! خب در ساده ترین حالت احتمال این قضیه نصف نصف هست...
گریه این نصف احتمال رو با خنده اون نصف دیگه احتمال بدر کنید و هیچ حالی نداشته باشید و راحت بخوابید :)
پاسخ:
این متن مال اون موقع است.
شرایط روانی اون موقع ام فرق داشت.
این تفکر من حاصل از عملکرد یکی از اقوام نزدیکمونه.
این حرفو اون زده بود وقتی میخواست زنش طلاق بگیره.
اینم تو ذهن من مونده بود و بدجوری تو ناخوداگاهم خونه کرده بود.
ضمن اینکه یکی دیگه از اقوام نزدیکمون هم با وجود داشتن یه زن و دو بچه، عیاشی میکرد و همه انکار میکردن درحالیکه تابلو بود. اینکه کسی حرف نمیزد اما مطمئن بودم، اعصابمو میریخت بهم.
علاوه بر اینکه زنشو تو شرایط سخت قرار داده بود تا نتونه طلاق بگیره و در ظاهر همه چی به نفعش باشه.اما من که میدونستم زنه چقد زجر میکشه و کسی به روی خودش نمیاره.
طلاق برا ما تابوعه.
اما الان برا من نیست.
وقتی یه جاهایی به بن بست میرسی، باید جدا بشی
اون گریه حاصل ترسی بود که بلد نبودم باهاش بجنگم.اما عمیقا روحمو میخورد.
بعد این متن، دوستان حقوقی ام راهکارها رو نشونم دادن و خیلی عوض شدم.
رفتم مشاوره و با خیلی ها حرف زدم.
الان غلط بکنم برا همچین چیزی گریه کنم!
واقعا عوض شدم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی