زنِ خانه دار 1
موقعی که مدرسه میرفتم,همیشه دوست داشتم بدونم خونه موندن تو روز غیر تعطیل زمستونی چطوریه.
تنها زمانی ممکن بود که مریض باشم و گواهی دکتر برای استراحت
معمولا هم مامان قبل رفتن هزارتا سفارش میکرد که دست به چیزی نزنم.
تو اون چند ساعت تلویزیون روشن میکردم ؛ برنامه های کله صبح مثل مردم ایران سلام،صبح بخیر ایران،صبح آمد...
بعد هم ساعت 9 و نیم برنامه کودک شبکه دو شروع میشد تا یازده و نیم
وقت برنامه های خانواده بود.آشپزی و انواع دکتر ها و آموزش گلدوزی و غیره
دیگه تلویزیون مزه نداشت و خسته کننده میشد.
پامیشدم از یخچال چیزی میخوردم یا در جستجوی خوراکی های پنهان خونه,وقت میگذروندم.
دیگه کاری نبود.هیچی برای سرگرمی نبود.
اینجا بود که تو سکوت خونه غرق میشدم...
یا میرفتم تو تراس یا حیاط خلوت,از اون بالا,بیرونو دید میزدم و اونقدر وایمیسادم تا مامان یا داداش کوچیکه بیاد و دست تکون بدم و خوشحال باشم.
این تجربه تنهاییِ صبحِ روزهای کاری هفته ، اونقدر خواستنی بود که حاضر بودم با مریضی به جون بخرمش...
بعدترها که مدرسه رفتن بهم فشار آورد,آرزو داشتم مثل زنهای خونه دار باشم. آرزو میکردم بزرگ شم تا صبحها توی خونه بشینم و برنامه خانواده ببینم,برای بچه هام غذا درست کنم تا از راه برسن.
من آرزو داشتم زنِ خونه دار بشم
- ۹۷/۰۵/۰۴
- ۱۶۷ نمایش