سیر کتابخونه
کتابخونه ای که سیستمش، قفسه باز نباشه، به مراجعینش خیانت کرده :)
همه چیزو که نمیشه پای سیستم دراورد. بعضیا رو باید با چشم دید و تازه باهاش آشنا شد!
هرکتابخونه رو باید بویید، لمس کرد، تو جای جای قفسه هاش چرخید و از خوندن بعضیاش به طرب اومد و رقصید...!
هر آدمی تو یه بخش ضعیف و قویه.کتابخونه هام مثل آدمان. بعضیا ادبی بیشتر حالیشونه، بعضیا سینمایی، بعضیا روانشناسی و بعضی تاریخی!
اگه زیادی با ادبی بچرخی، از بخش سینمایی جا میمونی...همه رو باید باهم گسترش داد و جلو برد.
امروز تو کتابخونه جدیدی که رفتم، چند کتاب پیدا کردم درباره موضوعاتی که خیر سرم فکر میکردم تازه است و میتونم به عنوان محقق عنوان جدید روشون کار کنم!! ببین مغز دیگران چند سال پیش اونا رو پیدا و تحقیق و دسته بندی کرده که هیچ!،به چاپ هم رسونده و به کتابخونه رسیده...
هر وقت کتابخونه میرم، احساس میکنم خیییلی عقبم.از همه چیز.چقدر وقت کم دارم برای خوندن و نوشتن
وقتی به بطن جامعه میام و با دیگران حرف میزنم میبینم گاهی غیر قابل فهمم برای دیگران.چقدر جلوتر دوییدم بدون اینکه نگاه کنم بقیه کجان
این شکاف فاحش، واقعی و دردناک...
این ریتم و تمپوی سوال گونه ی همیشگی که چطور باید پیش رفت و کجا رو پر کرد...
- ۹۶/۰۱/۰۷
- ۲۷۸ نمایش