مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

اضطراب دو روز در هفته ای

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۵ ق.ظ


دقیقا همچین موهایی داشت و همین حالت چهره.اصلا همین سن و همین اندازه.

دو روز تو هفته میومد.ولی همین دو روز موقع خواب، مهد میرفت هوا...

انقدر گریه میکرد که هر کسی هم خوابه بیدار شه.تو شیرخواره ها کافیه یه نفر گریه کنه...مث بیماری مسری منتقل میشه به همه.

یه روز خیلی بیقراری میکرد. یکی اومد جای منو ، تونستم مشغول این یه نفر بشم

"ماما" از دهنش نمی افتاد. میرفت پشت من میزد بهم که پاشو...میرفت پشت در و انتظار باز شدن درو میکشید...فکر میکرد ماما بیرون نشسته...

دلو زدم به دریا و رفتیم بیرون.گریه اش ساکت شد! با همون تاتی تاتی کردناش ، سعی میکرد بدواِ ! یه گوله گوشت خندان خواستنی در حال تلو تلو خوردن! همه جا میرفت سرک میکشید.

رفتیم اتاق بازی و برای اولین بار خندشو دیدم! اونقد بازی کرد که فک کردم خسته شده باشه و حالا وقتشه برگردیم.

گذاشتمش تو کرییِر و روش ملافه کشیدم.لالایی خوندم.نوازشش کردم.

دست کشیدم به سرش {برام جالب بود ببینم موهای سیخ اش حالت میگیره!؟ بگی نگی شد!! }

بالاخره آروم شد و خوابش برد...

اونقد گریه کرده بود که حتی موقع آرومی اش ، هق هق گذشته، نفس کم میذاشت براش...

هر از گاهی چشماشو باز میکرد ببینه هستم؟! دوباره چشماشو هم میذاشت.

اضطراب جدایی برای بچه های زیر سه سال ،میتونه مخرب باشه...

هییییییچ چیز جز مادر، درمونش نیست.

بچه ها شاید کوتاه مدت با اسباب بازی یادشون بره، اما آروم نمیشن. قرار واقعی "فقط " با مادر برقرار میشه

کاش مادرا بدونن با آینده بچه شون چی کار میکنن...

کاش هیچ مادری تو این سه سال درگیری تحصیلی و شغلی و درمانی نداشته باشه که حتی از روی اجبار دست به این کار بزنه

ارتباط و دلتنگی این بچه با مادرش معلوم بود حسابی براش وقت میذاره و رسم مادری بلده.به احتمال زیاد یه درگیری اجباری داره که این دو روز حاضر شده از جگرگوشه اش جدا بشه.

چون بعضی مادرا و بچه ها  اونقد رابطه سردی دارن که شاید مهدکودک جذابیت و سازگاری و موفقیت بیشتری هم داشته باشه برای هر دوشون!

من که نمیتونم دنیا رو تغییر بدم، اما میتونم یه گوشه از دنیا، برای خودم آرزو کنم...

کاش هزینه ی هیچ مهد کودکی با بچه های زیر سه سال درنیاد...

  • ۹۵/۰۸/۰۹
  • ۳۳۱ نمایش

نظرات (۶)

  • امیر بهزادپور
  • متاسفانه حتی نوزاد های شیرخوار رو هم به مهدکودک ها میسپارن...

    پ.ن: هیچ بلا و خطری، حریفِ دعای مادر نمیشه!
    پاسخ:
    خیلی بد....
    داریم از این بچه ها.
    حس مادری ندارن این موجودات... :(
    یکی از آشناها میگفت خیلی از جاها (اونوریا) اینجوریه که مادر که مثلن توی یه شرکتی کار میکنه، اون شرکتا یه جایی مثل مهد کودک میزنن که بچه از مادرش دور نباشه و مادر هم بتونه با تمرکز به کارش برسه و بچشم بی مادر بزرگ نشه!
    پاسخ:
    اگه بتونه سر بزنه و واقعا هم سر بزنه که عالیه!
    کاش یکی مثه شما بیاد از شیرخوارگاهای بیمارستانا گزارش تهیه کنه ..
    پاسخ:
    من تا حالا نمیدونستم چی هست.
    شما گفتی، سرچ کردم.
    چه خبره اونجا؟
    شما چطور آشنایی داری؟
    بعلاوه حرف "من" رو هم تایید می کنم
    اونوریا نیستا فقط...
    اینورم خعلی هس
    کسری مثن تو مهد اداره مامانش می رفت...
    من زیر یه سال بودم که مامانم رفت بیمارستان به خاطر مریضی... رفت و چند وقت طولانی نبود
    حتی اورژانس و تختی م که آوردن مامانمو بردن یادمه
    یادمه از بالا نگاه می کردم... نصف نرده های طبقه چهارم آپارتمانمون... خونه جیحون! بودم
    همیشه از یاداوریش گریم می گیره
    همیشه م می ترسیدم ازینکه مامان از خونه بره بیرون!!!!
    پاسخ:
    آره. اگه بشه مادر درست حسابی سر بزنه، خیلی خوبه
    مامان منم داداش کوچیکه رو زنگای تفریح میومد مهد کودک شیر میداد
    ولی مهم نوع برخورده. ارزش قائل باشن برا اینکار.
    مامان با استرس میومد که زودتر بره.

    الان مورد خودتو راستش نفهمیدم.
    تو هم بودی پیش مامانت؟
    جوری نوشتی که نبودی
    اما نمیدونم چرا زیر مثال کسری ، اینو آوردی
    ربطی داره بهم؟
     :l
    چه دعای قشنگی
    پاسخ:
    :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی