اضطراب دو روز در هفته ای
دقیقا همچین موهایی داشت و همین حالت چهره.اصلا همین سن و همین اندازه.
دو روز تو هفته میومد.ولی همین دو روز موقع خواب، مهد میرفت هوا...
انقدر گریه میکرد که هر کسی هم خوابه بیدار شه.تو شیرخواره ها کافیه یه نفر گریه کنه...مث بیماری مسری منتقل میشه به همه.
یه روز خیلی بیقراری میکرد. یکی اومد جای منو ، تونستم مشغول این یه نفر بشم
"ماما" از دهنش نمی افتاد. میرفت پشت من میزد بهم که پاشو...میرفت پشت در و انتظار باز شدن درو میکشید...فکر میکرد ماما بیرون نشسته...
دلو زدم به دریا و رفتیم بیرون.گریه اش ساکت شد! با همون تاتی تاتی کردناش ، سعی میکرد بدواِ ! یه گوله گوشت خندان خواستنی در حال تلو تلو خوردن! همه جا میرفت سرک میکشید.
رفتیم اتاق بازی و برای اولین بار خندشو دیدم! اونقد بازی کرد که فک کردم خسته شده باشه و حالا وقتشه برگردیم.
گذاشتمش تو کرییِر و روش ملافه کشیدم.لالایی خوندم.نوازشش کردم.
دست کشیدم به سرش {برام جالب بود ببینم موهای سیخ اش حالت میگیره!؟ بگی نگی شد!! }
بالاخره آروم شد و خوابش برد...
اونقد گریه کرده بود که حتی موقع آرومی اش ، هق هق گذشته، نفس کم میذاشت براش...
هر از گاهی چشماشو باز میکرد ببینه هستم؟! دوباره چشماشو هم میذاشت.
اضطراب جدایی برای بچه های زیر سه سال ،میتونه مخرب باشه...
هییییییچ چیز جز مادر، درمونش نیست.
بچه ها شاید کوتاه مدت با اسباب بازی یادشون بره، اما آروم نمیشن. قرار واقعی "فقط " با مادر برقرار میشه
کاش مادرا بدونن با آینده بچه شون چی کار میکنن...
کاش هیچ مادری تو این سه سال درگیری تحصیلی و شغلی و درمانی نداشته باشه که حتی از روی اجبار دست به این کار بزنه
ارتباط و دلتنگی این بچه با مادرش معلوم بود حسابی براش وقت میذاره و رسم مادری بلده.به احتمال زیاد یه درگیری اجباری داره که این دو روز حاضر شده از جگرگوشه اش جدا بشه.
چون بعضی مادرا و بچه ها اونقد رابطه سردی دارن که شاید مهدکودک جذابیت و سازگاری و موفقیت بیشتری هم داشته باشه برای هر دوشون!
من که نمیتونم دنیا رو تغییر بدم، اما میتونم یه گوشه از دنیا، برای خودم آرزو کنم...
کاش هزینه ی هیچ مهد کودکی با بچه های زیر سه سال درنیاد...
- ۹۵/۰۸/۰۹
- ۳۳۱ نمایش
پ.ن: هیچ بلا و خطری، حریفِ دعای مادر نمیشه!