مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۲۴ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

هدیه غیب

۱۵
تیر

بین دو نماز بود. 

پاهامو گرفتم بغلم,پیچیدم تو خودمو سرمو بالا گرفتم؛ واژه واژه اسامی خدا رو که دور تا دور گنبد نقش بسته بود,زمزمه کردم و همین حین حرفاش پیچید تو ذهنم:


"خدایا من تورو تو لحظه هایی پیدا کردم که خیلیا تو رو تو اون لحظات گم میکنن وسط مهمونیای شلوغ، وسط مشروب خوری آدما, وسط گند زدنامون


 من وسط یه مهمونی شلوغ پلوغ و آدمایی که گالن گالن مشروب میخوردن، یکی از باحال ترین نمازای زندگیمو خوندم..."


دست خودم نبود. انگار که دلم سوخته باشه،اشک تو چشمام حلقه زد...

بعضی آدما چقد برات عزیزن که اینجوری انتخابشون میکنی؟

 میشه خدا,میشه منم اونقد دوست داشته باشی که منحصرا انتخابم کنی؟

مثل حالا که همّه چی رو باختم و تنهای تنهای تنهام؛

حالا که خودم خواستم خالی باشم و اومدم تا تو پُرم کنی، میشه منم همینطور عاشقانه بپذیری...؟

داغ بودم اونروزا...

پناه بردن به مسجد,سجده های پر از اشک, حرفها و زمزمه ها و فشار...

یادگار اونروزا ، همدم خوب روزای سخت حالامه...

کسی که دم به دم و قدم به قدم,این مسیر ناشناخته رو پیش رفتیم...

خدا دست خوب کسی رو گذاشت تو دستم.

همدمی رو برام آفرید که تصور نمیکردم...

نمیگم کس دیگه ای کمکم نکرد، اما کسی که نزدیک باشه و شنوا و زمینی, کسی که منطبق علایق و سلایق و ارزشهات باشه,هم سن و هم دردت باشه و درست موقعی که باید ظاهر بشه,بیاد و همدمت بشه,واقعا خاصه.

 به پاکی اشک دل سوخته ی اون شب توی مسجد,که من از خدا خواستم جا پای اون بذارم, به همون قشنگی و صداقت,شد رفیق روزای سخت.کسی که بدون حسادت, از ته دل , برام آرزوی خوشبختی کنه و قدم به قدم راهنمام باشه و به تناسب,اجازه ی کمک و همراهی مسیرشو به منم بده...

مدتها بود میخواستم این محتوا رو پست کنم؛اما زمان احتیاج داشتم که مطمئن شم احساساتم واقعیه نه صرف هیجانات آنی...

حالا بعد یه سال چه وقت خوبی,با امنیت میتونم بگم:

دمت گرم, تولدت مبارک "رفیق"...!

  • ۴ نظر
  • ۱۵ تیر ۹۶ ، ۲۰:۱۰
  • ۳۱۵ نمایش

اهمیت

۱۴
تیر

لازم نیست عقاید جار زده بشن و طبق اعلامیه ای,علنا منتشر بشن. بعضی چیزا رو باید از رو نشونه ها دید و شناخت.

مثلا سازمان سنجش امروزِ روز نمیاد داد بزنه بگه رشته ریاضی کماکان از همه نظر برای ما مهم تره،ارزش و اهمیت بیشتری داره و افراد این رشته رو درسخونتر و جدی تر میدونیم؛

اما کنکور رشته ریاضی همیشه اول برگزار میشه.

اولین ها همیشه مهمترن.اولویتن. حتی به یه معنی دیگه داوطلب ترن چون آماده ترن! یه جورایی خط شکن محسوب میشن

بعد تجربی و روز آخر انسانی!

باز خوبه انسانی داخل آدم حساب میشه

هنر و زبان به خودی خود قابل اعتنا نیستن که روز مستقل داشته باشن! بعدازظهر امتحانای مهم, اونارم بازی میدن!

میبینی؛ هنوزم که هنوزه,ارزشا تغییر نکرده...

هنوزم که هنوزه,پس ذهن همه ی آدما همون چارچوبا و همون قواعد حاکمه...

از نشونه ها باید واقعیت رو فهمید,و الّا که در نطق, همه روشنفکر و آزاداندیشن...

  • ۷ نظر
  • ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۳۶
  • ۲۲۹ نمایش

سرعت عمل

۱۲
تیر

 با اینکه پشتکار خوبی دارم که باعث شده تا الان سرپا وایسم ، اما مهارت سرعت دادن به فعالیتا و جمع و جور کردن سریع خودم تو شرایط بحرانی رو ندارم.

کلی طول میکشه بازسازی بشم و برای جلوگیری از اون، خیلی محتاط عمل میکنم...آروم و مِلو...

از این ضعفم تا همین پارسال اصلا اطلاع نداشتم.یعنی نمیدونستم ضعفه؛ فکر میکردم همینی که هست، کاملا طبیعیه

وقتی متوجه شدم که تو حمله های تکواندو یا تمرینات، همممیشه بابت کُندی تذکر میگرفتم.

 نمیتونستم، واقعا نمیتونستم سرعتمو بیشتر کنم. چون برا مغزم تعریف شده نبود

تو آموخته های خونه و مدرسه، همیشه کیفیت ارجح بود نه سرعت.

مقوله سرعت عمل،تنها در حد تنظیم سوالات امتحان و کنکور برام معنی داشت(که به نوع خودش مفید بود)

ورزش فاصله ی فکر تا عمل رو هم پایین میاره و هم هماهنگ و موزونش میکنه

همه اینا تاثیرگزاره تو  زندگی شخصی و روزانه آدم.

مثلا الان یاد گرفتم وقتی بهم حمله کلامی شد، صبرنکنم بخورم، درجا حرف قشنگه رو بذارم کف دست طرف!

چیزی که قبلا عاجز بودم. یعنی جسارتش بود، حرفش هم بود، ولی مغزم طول میداد برا بیان و جا آوردن حال طرف...

  • ۳ نظر
  • ۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۷
  • ۲۸۱ نمایش

??seriously

۱۰
تیر

اگه این شرایط طبق قاعده بود و میدونستم نتیجه کار اشتباه خودمه,راحتتر باش کنار میومدم

مشکلم با اونیه که اون بالاس. همه چی رو میبینه و به روی مبارک نمیاره.

کاری با مردم ندارم . مگه تو خدا نیستی که کاری کنی؟

تو همه چی رو دیدی و اجازه دادی اتفاق بیفته؟ تو خدایی؟ واقعا قدرت داری؟! واقعا حکمت داری؟!

نمیدونم چرا یکی از اون یهوویی هاشو رو نمیکنه.همونا که وقتی ضعیف بودم,وقتی فقط یه لحظه آرامش میخواستم,پشت هم سرم سوار میکرد... چرا مرگ یا مریضی یا یه اتفاق خاص نمی اندازه وسط که فقط کمی تکون بخورم...؟ همه چی باید بدموقع باشه؟ واقعا وجود داری تو؟ واقعا همونی هستی که توصیف میکنی؟!!

  • ۱۰ تیر ۹۶ ، ۲۲:۴۹
  • ۱۲۴ نمایش

بالاخره دو فیلمی که مدتها بود تو هاردم جا خوش کرده بود و نمیدونم به چه دلیل سمتشون نمیرفتم، دیدم :)))

اولیش بانوی آهنین،زندگی مارگارت تاچره که از دریچه نگاه سالمندیش ،بصورت مرور خاطرات، حقیقتا هنرمندانه نشون داده میشه

با اینکه فیلم از زاویه دید یک سالمند روایت میشه اما ریتم کند آزار دهنده نداره و این عالیه:)

درباره بازی مریل استریپ، زبان قاصره؛

تکیه و آهنگ و تن کلام، نحوه ایستادن، روحیات عینا برابر اصل؛ خلاصه همه چی تمام...؛

بازیگری تو خون بعضی آدمهاست و مریل استریپ به حق از اون دسته است.هرچی جایزه گرفته ، نوش جونش.برازنده ی هنر همه چی تمومشه.

اما درباره خود فیلم و زندگی تاچر...

نگاه مروری خاطرات این زن بزرگ رو دوست داشتم.اونجا که با شوهرش، دنیس حرف میزنه و میگه: من میخواستم تو خوشحال باشی، بودی دیگه ، نه...؟

حقیقتو بهم بگو...{1:32:57} و اشکهای مارگارت ، تو تنهایی ، همه حقیقت رو بهش میگه...

درواقع خانواده اشخاص بزرگ هزینه از دست رفتن زندگی خودشون در قبال اصلاح یا نفع جمعی میپردازن...

مارگارت روی دوش شوهرش بالا رفت...حقیقتا اگه پدر و همسرش تو هر مرحله کنارش نبودن، این زن به این جایگاه بحق نمیرسید و شاید اقتصاد و سیاست بریتانیا ، مسیر دیگه ای رو طی میکرد...حضور مرد برای تکیه زن، تو هر موقعیتی یه امر واضح و مبرهنه.حتی اگه میخواد مارگارت نخست وزیر باشه...

فیلم، چهره ی نیکو و مصلحی از تاچر نشون میده.چیزی که شاید خیلی منطبق با واقعیت نباشه.اما زنی که توی فیلم نشون داده میشه، ستودنیه و این یعنی هنر فیلم در تغییر یا ساختن هویت افراد و وقایع.

  • ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۷:۳۹
  • ۳۱۶ نمایش
برخلاف تصوری که برام ایجاد کرده بودن، دیدم اینجا بمونم، سر یه ماه ردخور نداره دیوونه بشم
به شدت افسرده شده بودم؛
حس اینکه هم سن و سالای من دارن خوش میگذرونن یا درس میخونن، یا همه خونواده تو خونه جمع اند و من عین اسکولا دارم وقتمو برای 500 تومن تلف میکنم، روانی ام میکرد. دلیلی برای موندن نداشتم.اعلام کردم که من این کار رو نمیپسندم
حتی یادمه انقد بهم فشار اومده بود که موقع اعلامش بغضم ترکید. احساس میکردم مرگ خیلی بهم نزدیکه.هرروز دستشو دور گردنم فشار میده و من تنها و تنها تر میشم.
نذاشتن برم.یعنی انقد تو این یه هفته خوب حمالی کرده بودم، انقد معرف براشون مهم بود، انقد پیشینه خانوادگی ام براشون اهمیت داشت که همه ی کلاس گذاشتنای روز مصاحبه رو فراموش کردن و به هر ترفندی میخواستن منو نگه دارن...
الان اگه به اون کار میرسیدم، شاید برام خوب بود، ولی برای اون زمان، مثل زهر بود و اشتباه محض...
تا ده روز اونجا موندم و بیرون اومدم
بعد دو ماه دوباره تماس گرفتن یک نفر دیگه رو هم استخدام کردیم، بیا که از تنهایی درومدی...
اما بازم قبول نکردم چون یه پروژه مستند جدیدو شروع کرده بودم و واقعا نه وقت داشتم نه علاقه ای به برگشت...
نمیدونم تو من چی دیدن که حاضر شدن هزینه دو دفتر دار رو پرداخت کنن اما بازم منو داشته باشن...
به گمونم اون خوش خدمتی و مطیع بودنم منو مناسب جلوه میداد.
این اولین باری بود که با محیط کاری واقعی آشنا میشدم.با رفتارای در ظاهر دوستانه و در باطن، منفعت طلبانه.
همه چیز برام سنگین اومد...
از فرداش، هذیون گفتنا و بی قراری هام یکباره ، بعد از یه گریه سنگین،تموم شد و زندگی معمولیم برگشت...
  • ۷ نظر
  • ۰۶ تیر ۹۶ ، ۱۶:۳۵
  • ۳۵۷ نمایش

کار اولم، تو یه موسسه فرهنگی بود که استادمون معرفی کرده بود.

جوری که من فهمیدم،سرشار از فعالیتهای فرهنگی هدفمند بودند.

محیط کاملا زنانه، منم میشدم گرداننده دفتر. روابط عمومی و کار با کامپیوتر و کفش آهنی برای پیگیری و آشنایی با ادبیات و نشر و...

که همه اش با معیارای من صدق میکرد.

قرار شد مدتی آزمایشی کار کنم و ماه اول، بی حقوق باشه.

ترم هشت بودم و فقط دو روز دانشگاه میرفتم.

از روز دوم فهمیدم من توی دفتر،8 ساعت تنها خواهم بود و فقط از طریق تلفن با بیرون در ارتباطم

دفتر،مرکز شهر بود و وسط دود و صدا. پنجره ها کیپ تا کیپ بسته.محله نسبتا کثیف،محیط خاموش و بی صدا...

سلول انفرادی، به خودی خود،زندانه چون صدای انعکاس تنهایی تو تو ذهنت با روان پریشی ظهور میکنه...

به قدری این ساعتها احساس تنهایی میکردم که جونم داشت بالا میومد

یه روزایی باید میرفتم وزارت ارشاد مجوز کتاب بگیرم.

خوشحال بودم دارم میرم وارد چرخه روابط انسانی بشم!!

وحشتناک بود....یه سری وحشی بی سواد نشسته بودن پشت میز، مث سگ باهات برخورد میکردن.

ازینا که میگفتن: عه! کپی از کون پدرجدتون نیاوردین.برای هزارمین بار برید فردا بیایین.

یه سری کلاسای  فرهنگی آموزشی هم تو خود دفتر موسسه برگزار میکردن که در حد چس بود. ولی جلسه ای پونزده تومن میگرفتن!!

حقوقم قرار بود براساس وزارت کار، 700 تومن باشه که چون دو روز دانشگاه بودم، ته تهش 500 میگرفتم.

سر یه هفته، سبک سنگین کردم ببینم موندن بهتره یا رفتن...

ادامه ذارد

  • ۲ نظر
  • ۰۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۴۹
  • ۲۷۵ نمایش

وحشی تلخ

۰۵
تیر

از وقتی تلخ و وحشی شدم,بهم احترام میذارن,حدودمو میشناسن,کمتر کل کل میکنن و آزادترم.

وقتی مهربون و ساده بودم,وقتی اجازه میدادم حرف بزنن که اگه درست بود, متقاعدم کنن, انگار نمیدیدنم.انگار یه خمیر بودم که شکلش بدن. چون حرف و خواسته ی من اهمیتی نداشت. راحت از روم رد میشن.

انگار زبون این آدما,زبون خوشی و صداقت و مهربونی نیست.

یادگرفتن با تحکم و وحشی گری ارتباط برقرار کنن.

هنوز دوره های بیشرفی و دروغگویی رو خوب یاد نگرفتم. ایشالله برنامه ی بعدیم,سرمایه گذاری رو این موارد...

  • ۰۵ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۹
  • ۱۵۵ نمایش

اگه به آدما بود,برا مرگم یه دارویی چیزی اختراع میکردن که کلا ریشه کن اش کنن و اونوقت دنیا پر میشد از پیرپاتال و افکار و سیاستهای تکراری.

الان مثلا این همه علم پیشرفت کرد و جلوی بیماری ها رو گرفت و سطح سلامت بالا رفت و جلوی مرگ و میر گرفته شد و بیشتر عمر کردیم,چه گلی به سر بشریت و عالم زدیم که اون موقع نمیزدیم؟!

بابا,بعضی چیزا لازمه. الان انقد وقت و عمر داریم که نمیدونیم چی کارش کنیم.

اگه مرگ جلو چشمون باشه,هول و انگیزه مون برا فرصتی که تو زندگی داریم,بیشتره.نه مثل حالا که فاصله داره 

 حالا هی دانشمندا اختراعات و اکتشافاتشونو بکنن تو پاچه ما...

  • ۰۴ تیر ۹۶ ، ۰۹:۴۳
  • ۱۲۴ نمایش

بیمه:

بعد سه ماه, خود شرکت بیمه میکنه.مثلا ماهی 30تومن میره برای بیمه,نباید حقوق فرد بره.یعنی خود شرکت بده.برا همین از بیمه کردن در میرن.

اونی ک خود فرد میده , اسمش بیمه خویش فرماییه.

قرارداد

قرارداد با تفاهم نامه فرق میکنه

تفاهم نامه خیلی رسمیت نداره.

باهرسمتی که قرارداد بستیم,باید ذکر بشه

و از روزی که وارد شدیم,نه روزی ک قرارداد میبندیم

تاریخ پرداخت حقوق باید ذکر بشه تو قرارداد

مرخصی

هرکارمند 2.5 روز مرخصی داره که از حقوق کم نمیشه

اگه میخواییم بریم.حداقل از دو روز قبل اطلاع بدیم.

مرخصی ساعتی از مرخصی روزانه کسر میشه

استعفا

برای استعفا، نباید یهو ترک کنیم

دوماه قبل اعلام کنیم تا نیرو جایگزین کنن

حقوق

سنوات: یک سال جایی کار کنیم, حقوق اضافه میدن شب عید.که الزامیه

کارانه:کارمون خوبه,مدیر جایزه میده-البته مدیرا زرنگی میکنن بجای اضافه کار میدن-

ماموریت:معمولا دوبرابر حقوق معمولی

اندیکاتور:

شماره مخصوص نامه در دفتر اندیکاتور خود شرکت

قرارداد باید اندیکاتور داشته باشه. خودکار آبی فقط,در دونسخه.

تنخواه:

هرجا و هرخرجی میکنیم یا مینویسیم یا فاکتور میگیریم,بعدا مسئول مالی چک میکنه,اگه لازم بود,برمیگردونه.

  • ۱ نظر
  • ۰۳ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۱
  • ۹۱۵ نمایش