مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۰۶
    سگ

۳۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

همه جا درباره درگذشت دنیا فنی زاده پیام میذارن و تسلیت میگن

ولی برای من, هنوزم فقط کلاه قرمزی هست و آقای مجری

نمیتونم درک کنم جز این دونفر گروه دیگه ای هم بودن و حالا برای درگذشت یک نفرشون,غصه دار بشم. شنیدن این تسلیتها,برای من شبیه قصه است...؛ یه قصه خیالی!

  • ۲ نظر
  • ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۳:۵۳
  • ۱۶۴ نمایش

unsocial

۰۹
دی

اگه آدمی نخواست سرشو از لونه بیاره بیرون چون محیط بیرون پر از مار گزنده است،میشه بهش گفت پستو نشین غیراجتماعی؟!

  • ۲ نظر
  • ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۵۲
  • ۲۱۴ نمایش

جاسوسی

۰۸
دی



یه روزایی بود گوشی تو که درمیاوردی عکس بگیری، اگه تو محیط عمومی بسته یا مرکز یا موسسه ای بود، به جرم عضویت تو گرهک تروریستی طالبان یا خویشاوندی با خاندان ریگی، میگرفتنت

اگه محیط باز عمومی بود ، ملت که رد میشدن جوری نگات میکردن انگار خُلی از محیطی که همیشه هست و همیشه میشه دیدش، عکس میگیری.

یا بعضیاشون فک میکردن از تیلیویزیون اومدی! با ابعاد کوچیکترمشغول شدی! هی نگاه میکردن.

بعضیام جوری نگاه میکردن که انگار چه چیز خوفی دستته! بابا دوربینه دیگه. دوربین گوشی همچینم خاص نیست والا

واقعا عذاب بود عکاسی

از این حجم نگاهها بارها بیخیال عکس گرفتن شده بودم.

اینروزا اما خیلی فرق کرده . همه یه ابزار جاسوسی دستشون دارن و کسی کاری به کارشون نداره
 حتی !     مسابقه هم برای عکاسی از محیط های عمومی تعیین میکنن و به راحتی عیان میکنن....
درست همونجا که چن سال پیش گوشیمو گرفته بودن و گفتن باید مجوز داشته باشی...
چقدر بعضی فرهنگها و اخطارها به سرعت میتونن تغییر کنن و جور دیگه ای جلوه گر بشن..
  • ۰ نظر
  • ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۷:۲۲
  • ۱۴۹ نمایش

آخ!! اصلا دردم گرفت این ویدئو رو دیدم. چند سال پیش، چقدددددددررررر ذهن و فکر و روحم درگیر این مسائل شده بود و همه فکر میکردن برای در رفتن از مدرسه این همه صغری کبری میچینم و زر میزنم....

آخ دردم گرفت وقتی عربده کشیدم همین حرفا رو تو دانشگاه پیاده کنم اما همه نگام کردن و حرفی نزدن

مثلا پایان نامه مینویسن با عنوان "تعداد لغات سه نقطه ای بکار برده شده در کتاب جامع التواریخ و کتب قرن هشتم هجری"

چرا؟؟؟؟؟ این همه هزینه و زمان داره صرف میشه برای بازده تحصیلی. یعنی انقد ذهن طرف مزخرفه که چکیده پژوهشی اش میشه این؟!

یعنی انقدر موضوع پراهمیت و کاربردی کم داریم که طرف خودشو با این موضوع اسکل کرده؟!

چرا این فرد اینجوری بار اومده؟ چجوری پِی شو ساختن که این شده؟

این چه تفکر احاطه شده ایه؟؟

آروم شده بودم. یه مدتی بود بی سر و صدا شده بود مغزم و  کشمکش نداشت

این ویدئو همه رو زنده کرد.

.

.

مهارت، کاربرد، لذت ، لغات مهجور این چند ساله ی عمرم بودن که نتونستم با محیط های علمی دور و برم مچ کنم

بارها و بارها و بارها از همه جا و همه کس سرکوب شدم یا نادیده گرفته شدم و...

ره به جایی نبردم...

  • ۰ نظر
  • ۰۸ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۷
  • ۱۲۴ نمایش

کثیف

۰۷
دی

اصلا نمیشناختمش. یکی از دوستان پستی گذاشته بود برا تولدم. اونجا اومده بود تبریک گفته بود بهم.

تو دلم گفتم این کیه؟! خودشو آشنا کرده اونقد که تبریک تولد بگه!!

وقتی دید نتونست بهم نفوذ کنه، بیخال شد!

بعدتر که دوباره خودشو نزدیک کرد،هی غر میزد چرا قبلا تحویل نمیگرفتی!

.

.

چن روز پیش ، آنفالو ام کرد. میدونی چرا؟

چون با نزدیک شدن به من، به فرد مورد نظرش نزدیک شده بود و دیگه احتیاجی به من نبود!

از همون اول ، با برنامه نزدیک شده بود! من ابزار بودم برای خواسته اش

وقتی رسید، بی مصرف شدم...

نمیدونم شما اسمشو چی میذارین.ولی اونقد ناشیانه ازم سواستفاده کرد که نمیتونم برای خودم توجیه و ماسمالیش کنم

  • ۲ نظر
  • ۰۷ دی ۹۵ ، ۰۲:۰۲
  • ۱۵۸ نمایش

خوشحالی با رضایت فرق میکنه
اگه معیار موفقیتو خوشحالی بذاریم، پس روزایی که غم داریم،یعنی شکست خوردیم. یعنی زندگی درستی نداریم
اما به تازگی فهمیدم "حتی" افسردگی هم میتونه نشانه موفقیت باشه
یه کلاسی میرفتیم که روانشناسه میگفت یه دختری چن سال به ازدواج با دوست پسرش که اعلام کرده بود قصد ازدواج باهاش نداره و میخواد رابطه خواهرانه برقرار کنه، دل بسته بود و نمیخواست واقعیتو قبول کنه. تا اینکه پسره گفت فلان دخترو بیا برام خواستگاری کن.
میگفت حالا دختره داره دوره افسردگی شو پشت سر میذاره و پسره رفت که ازدواج کنه.
این افسردگی کاملا مثبتیه به نظرم. رویارویی با واقعیت. مسلما این دختر خوشحال نیست. اما در جهت مثبت داره حرکت میکنه و این یعنی موفقیت.تازه داره بزرگ میشه، عاقل میشه و به دنیای واقعی نزدیک میشه.

  • ۱ نظر
  • ۰۶ دی ۹۵ ، ۲۲:۴۱
  • ۶۴ نمایش

خنسی

۰۶
دی

خدا میدونه بالاخره بعد از چند ماه,موجودی حسابم به سیصد هزار تومن رسید!

  • ۱ نظر
  • ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۵:۲۶
  • ۱۶۰ نمایش

همانندی

۰۵
دی

آدما بنا به خواسته هاشون ,ویژگی های فیزیولوژیکی,نوع تربیت,فکر و علایق و هزاران چیز دیگه, میتونن دیدگاههای متفاوتی نسبت به موقعیتی که توش هستن داشته باشن؛ممکنه چیزی که برای من مناسب هست,در آنِ واحد, برای فرد کناری ام مناسب نباشه؛

در واقع حدیث "هرچه برای خود میپسندی,برای دیگران هم بپسند" ، خیلی هم کاربردی بنظر نمیاد ...

  • ۲ نظر
  • ۰۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۹
  • ۱۵۷ نمایش

خودمو سرکوب میکردم درونا. میگفتم دیگه هیچ وقت این حماقتو تکرار نمیکنم.

دور میشم از آدما و فقط به خودم فکر میکنم

اما امروز که دوباره, برگشتم همونجا و تو همون موقعیت قرار گرفتم و اتفاقاتو دوره کردم, فهمیدم هزاربارم اتفاق بیفته,من همینجور عمل میکنم...این تو ذات منه.این حماقت تو ذات منه و اگه ازش جلوگیری کنم, به قلب خودم که پاک ترین بخش وجودیمه و همه ی مهرمو توش گذاشتم, آسیب زدم

در حقیقت من بدون محبت, هیچی نیستم. بی اعتبار میشم پیش خودم...

من باید آدما رو ببخشم. باید بدی ها رو نادیده بگیرم تا سبک بشم 

باید همون احمقی باشم که همه چی رو میدونه اما به روی خودش نمیاره تا خوبی رو به همه چی غلبه بده...

دنیا با خوبی باقی میمونه, نه کینه

خدا خودش بهترین حسابرسه. باید همه چی رو سپرد به خودش...

  • ۳ نظر
  • ۰۴ دی ۹۵ ، ۲۳:۲۳
  • ۱۹۸ نمایش

بیقرار

۰۳
دی

دلش قرار میخواست؛ آدم اش مهم نبود

  • ۴ نظر
  • ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۴:۴۶
  • ۱۵۳ نمایش