مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۳۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

استاد باشگامون نی نی توراه داره. فک کنم الان چهارماهش شده باشه. شکم تخت و ورزشکاریش خیلی نیمده جلو ولی مشخصه فرق کرده. جدیدا دستشو ناخودآگاه میذاره رو شکمش؛ همون حین که داره داد میزنه چی کار کنیم قدرت و سرعتمون بیشتر بشه, همون موقع که داره مسابقه هامونو داوری میکنه...

حس خوبی دارم وقتی میبینمش.احساس میکنم گرمای دستش روی سر خودمه. حس میکنم بچه اش میتونه حال خوبی تو دنیا داشته باشه,انگار میتونه بین دستای مامان و حمایت باباش,امنیتو بچشه.

به خانواده شون که فک میکنم,وقتی روابط و خونه شونو تصور میکنم,حس خوشبختی شون منم گرم میکنه 😊 حس میکنم میتونم تو دنیا زندگی کنم،انگار هنوز امنیت هست؛غیر از خونه ، پیش مامان و بابا،حتی کنار آدمای غریبه....

  • ۳ نظر
  • ۱۷ دی ۹۵ ، ۱۷:۱۱
  • ۳۳۳ نمایش

ناامن

۱۶
دی

.

دلم نمیخواد باور کنم دنیا به این وسعت,جای امنی برای زندگی نیست

که آدما به این راحتی همو کنار بزنن و نامردی کنن

نمیخواد باور کنه بدی برنده باشه

دلم نمیخواد بترسم از "اعتماد"...

طاقتم تموم شده برای صبوری...

  • ۰ نظر
  • ۱۶ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۳
  • ۳۹ نمایش

امروز به حرف زدن و بیان خودم دقت کردم

وقتی دارم با اساتید حرف میزنم,همیشه گیر دارم. واژه ها یادم نمیاد و تپق میزنم.

اما همون لحظه اگر به دوستم رو کنم و ادامه بدم,جملات کامل و قاطع و درستی بیان میکنم.

امروز فهمیدم چرا. فهمیدم چهار سال از چی درد میکشیدم. چون موقع حرف زدن با اساتید,من,من نبودم! سعی میکردم خودمو تو چارچوبی قرار بدم که باهاش آشنا نبودم و این چارچوب نمیتونست نیازهای کلامی و بیانی من برای بیان هیجانات و واژه های مصطلح خودمو دربر بگیره.در نتیجه همیشه گیر داشتم,همیشه ناقص بود و همیشه احساس ناکامی داشتم.

البته دوست تا دوست هم فرق میکنه! کلا دوستای دانشگاه فرهیخته بودن و نمیشد خیلی از واژگان دوران دبیرستان استفاده کرد

اینه که کلا تو دانشگاه احساس خفگی زیاد میکردم. تو چارچوبی بودم که نه بهش اعتقاد داشتم نه میتونستم دوسش داشته باشم و نه دلیلی برای محدود کردن خودم پیدا کنم.

من آدم کوچه بازاری نیستم ولی پاستوریزه حرف زدنم نمیچسبه. اصن هرکس سبک بیانی خاصی داره. لازم نیست حتما فحش باشه. واژه ها و اصلاحای  غیر رسمی مثل آره والا! , دمت گرم , باحال و... بد نیستن,اما گفتنش تو جو رسمی و خشک دانشگاه,جایگاهی نداره.

همه مث اخبارگوها یه جور حرف میزنن :/ هرچی رسمی تر, ارزشمندتر

  • ۷ نظر
  • ۱۶ دی ۹۵ ، ۰۲:۵۴
  • ۴۶۶ نمایش

همه چی خوب بود. همه چی آروم شده بود. نفس راحت میکشیدم و همه رو ردیف کرده بودم. حسهای متضاد وجودم سر ناسازگاری نداشتن و همه چی در صلح و صفا پیش میرفت. ارتباطم با آدما خییییلی بهتر شده بود و فهمیدم همه آدما خر نیستن یا میتونن کمک حال باشن و مهربونی کنن.دو رو نباشن....

امروز همه چی دوباره بهم خورد

امروز دوباره اشکام سرازیر شد. امروز دوباره درون ناآرومم طغیان کرد. شیش ماه طول کشید خودمو آروم کنم,همه اش تو یک ساعت پرید....چون برگشتم همونجا و حرف زدن با اون آدما منو برگردوند به همون موقعیت مزخرف گذشته.

کی گفته من باید برگردم دانشگاه؟؟؟؟؟؟

گه خورده هر کسی گفته مدرک باید حرف اولو بزنه

بیشعورترین و پست ترین آدمای شیک و پشت میز نشینو میشه تو دانشگاه پیدا کرد

لعنت به همه شون.تف تو صورت تک تک آدمای حیله گر بازیگرشون

امروز بعد مدتها رفتم مسجد و یه دل سیییییییر گریه کردم

خدایا , من هرکاری میتونستم.کردم. اما این آدما از توانایی من فراترن.

چرک دو رویی و قدرتخواهی تو وجودشون موج میزنه

من وحشیگری و بدوی بودن رو تو ارتباطات ترجیج میدم تا کثافت بازی دو رویی.

  • ۲ نظر
  • ۱۵ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹
  • ۱۶۱ نمایش

رسمی

۱۴
دی

استادمون یه کار جدید سپرده بهم که باید با اساتید دیگه در ارتباط باشم.بهم درباره مکالمه ها هشدار داده بود که با چه آدمهایی سر و کار دارم.

ته ته ادب و رسمیت رو رعایت کردم. خودم کف کردم اینجور حرفا از منم ممکنه بربیاد!

جوابای اونا هم کِر خندس!

میگم همین الان دوباره به آدرستون ایمیل کردم.بدستتان نرسید؟

مینویسه سپاس. اکنون دریافت کرده ام!

فک کن مثلا من تو محیط علمی بخوام کار کنم!

اوفففف....چقد باس بهم فشار بیاد!!!!

  • ۴ نظر
  • ۱۴ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۳
  • ۷۱ نمایش

یه بنده خدایی بود چاق! تا خرخره میخورد,از شیرینی و چربی و نشاسته برا دنبه هاش کم نمیذاشت. بعد پشت سرش,انواع عرقیات و شوینده های معدوی رو به عنوان دوا میخورد که جبران کنه! بعدم دعا میکرد خدایا یه کاری کن لاغر شم. من که کم میخورم,چرا هی وزنم اضافه میشه؟؟؟؟؟

  • ۰ نظر
  • ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۷:۴۶
  • ۴۹ نمایش

یه روز یکی از آشناها گفت حالا که پول دستم اومده , حس میکنم دست و بالم بازه

گفتم مگه تو سختی زندگی میکردین تا الان؟

گفت نه . ولی اینجوری آدم احساس قدرت بیشتری میکنه

قشنگ میفهمم چی میگه! میدونم پولام تو چه راهی باید خرج بشه و قرار نیست بمونه که باهاش حال کنما,ولی همینکه تو حسابم هست و گردش مالی ایجاد میشه,خودش گشایش و فرجه! خودش حس قدرت و حاله!

اونم وقتی میدونم با چه سختی بدست میاد و هزارتومن هزارتومنش ساعتی از عمرمو گرفته

اونوقت میگن پول کارگشا نیست!! کی گفته؟!وقتی حس توهم خیالی گردش مالیش اینجوری به آدم حال میده!

  • ۲ نظر
  • ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۵
  • ۳۳۳ نمایش

بعضیام هستن میون اینهمه بیشعوری و ضربه ای که خودشون از آدمای بیشعور دیگه خوردن, هیچ وقت این مسیرو دنبال نکردن...

همنشینی با این آدما خیلی خوبه

گرچه شاید گاها علایق و قیافه شونو دوست نداشته باشی اما انقدر مناسبات اجتماعی-انسانی-اخلاقی رو خوب رعایت میکنن که جذبشون میشی...

امیدوارت میکنن بین همه این آدما , هنوز سوسوی امیدی هست...

که میشه تو دنیا کنار بعضیا زندگی شرافتمندانه کرد.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۲
  • ۶۹ نمایش

بعضیا هستن فی الذاته شعور ندارن. بهشون که احترام بذاری حالیشون نمیشه چون تو مغزشون دستور برخورد با همچین حرکتی رو ندارن. اینا حالیشون نیست جایگاهشون کجاست و چیه. پاشونو از گلیمشون دراز تر میکنن.

 با اینا, همین بیشعورا باید به روش خودشون پارس کرد تا حدشونو بشناسن, بعد که محدوده رو شناختن و احساس امنیت کردی,اگه خواستی میتونی شروع کنی به روش خودت وارد عمل بشی.

از وقتی دانشگاه تموم شده و فهمیدم باهام چیکار کردن, احساس میکنم همه جا دارن حقمو میخورن. قبلنا میدیدم اینطوریه ,اما برام خیلی فرقی نداشت. ولی الان حرص میزنم و پارس میکنم تا از حقوقم دفاع کنم.

یه روز بعد پارس کردنم سر تکواندو, نشستم گریه کردم. چون من اینی نبودم که هستم. برخورد من با آدما اینطوری نبود. کرامت انسانی داشت روزی روزگاری...

  • ۶ نظر
  • ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۸:۲۸
  • ۲۶۴ نمایش

با وجود تمام غرغرایی که میکنم,امروز احساس کردم خوشبختم و یکی از امن ترین دوره های زندگی مو پشت سر میذارم

فردا امتحانات دانشگاه شروع میشه و من بعد از شونزده سال,  دلهره امتحان ندارم و بدون تشویش میخوابم.

فردا شنبه است,یه شنبه زمستونی. اما من نه کلاسی دارم نه سر کاری که بخاطرش ساعت شیش صبح که هنوز شبه و ماه سوسو میزنه,بیدار شم و تا دوازده میتونم یه سر بخوابم! میتونم بی دغدغه تمام شبو بیدار بمونم و از سکوت شب برای فکر کردن,لذت ببرم.

مامان و بابا خونه اند. همه ی خانواده مو دارم. نگرانی مالی ندارم.دعوای خاصی با کسی ندارم. بلند میشم و غذا یا دسر مورد علاقه مو درست میکنم و باشگاه میرم, کتاب میخونم.فیلم میبینم. کسی بهم گیر نمیده. دو روز برای سرگرمی و دستگرمی میرم دانشگاه سر کار! پولشم مهم نیست چون خرج زیادی ندارم و برنامه ای نیست که بخاطرش تو تنگنا قرار بگیرم

مدتهاست قلبم تند نزده و با فشار خونی رو پمپاژ نکرده. همه چی آروم و امن و گرم...

سالمم. اگه اختیار کنم از پاهام استفاده کنم,به راحتی انجامش میدم. چشمام میبینن.زیر فشار هیچ عقیده و آدمی نیستم

خدایا شکرت. با تمام غرغرام برای نامعلومی آینده و جور نشدن خواسته هام ,بازم شکرت. اینجوری اگه نگاه کنم,همچین خوبیایی رو هم میبینم :)

  • ۴ نظر
  • ۱۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۲
  • ۱۸۵ نمایش