مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

توانایی گوشی

۱۲
اسفند

بابا فکر میکند گوشی بدست گرفتن ها همه بیهوده است...

بازی بازی است و هیچ پشتش ندارد...

نمیداند این گوشی تمام دارایی انسان عصر جدید است...

تمام حرفهای گفته و ناگفته این وجود سرکش درین صفحات جا میگیرد ...

تمام احساسات گنگ ناگفتنی با موسیقی همکلام میشود و کمی ارام میشود...

نمیداند حتی بازی های گوشی سامان میدهد ذهن اشفته ی ناتوانم را...

بابا اگر میدانست،دست از سرزنش برمیداشت...؟

  • ۱ نظر
  • ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۱۱
  • ۹۴ نمایش

همسویی مردم

۱۲
اسفند
اینکه سالها فریاد بزنی و دیگران تو را ببینند و از فهم کلامت عاجز باشند؛گویی تنها تصویر تو را دارند یا زبانت برایشان اشنا نیست،همانقدر درداور است که سالها بگذرد و همان ادمها حرفهایی را به زبان بیاورند که اندی پیش برایشان گفته بودی و انها هیج واکنشی دربرابر کلامت نداشته اند....
انروزها که خودت را نادیده گرفته بودی و عطای همکلامی با مردمی که هیچ از عقاید تو نمیفهمند را به لقایش بخشیده و سکوت پیشه کرده بودی
.همانروزها که از ترس تنهایی به انکار خودت روی اوردی و گمان غلط بودن بر عقاید کشیدی،همانقدر درداور است که حس همدردی ات را امروز روز باید به جریان بیندازی و با مردمی خو بگیری که تو را ندیده بودند....ایمان به عقاید و به جریان انداختن این افکار راکد که گویی قرار است جان بگیرند،همانقدر درداور است که تا دیروز روز،خط بطلان اشتباه بر رویشان کشیده شده بود و حالا تو غرض ورزی ها را باید کنار بگذاری تا عقاید پوسیده ات جانی بگیرد...
نادیده انگاشتن خود درداور است...چه زمانی که نبودند چه زمانی که به صحنه امده اند....
"من که گفته بودم" ها را باید کنار بگذاری چون بکارگیری محتوای خواسته هایت عملی میشود و مردم رنگ دیگری میگیرند...
اما "من" کجا میرود؟ باور کن دردناک است....
  • ۰ نظر
  • ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۶
  • ۹۸ نمایش

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۳
  • ۱۳۹ نمایش

میوه

۱۰
اسفند

دختر که به سنش رسید,وقتی توانایی اش را پیدا کرد, وقتی اگاهی پیداکرد,وقتی صفاتی بدست اورد که در وجودش نبود و رفتارهایی بروز داد که تا قبل,نشانی از انها در خود نمیدید,

وقتی میل به نمایش در وجودش فوران کرد,وقتی مهر زنانه در کالبدش اشباع شد,وقتی یارای تصمیم گیری برای خود و دیگری داشت؛ دیگر زمان ماندن نیست....

دختر را باید احترام کرد. باید این شان زنانه را ارج نهاد.

باید به دنبالش رفت،وقتی تر و تازه و رسیده است،این میوه شاهانه را با احترام از شاخه چید و برای کسی تحفه برد که لب نزده,مزه شیرینی اش را بداند؛ که از دیدن بر و رویش،شرر به جانش بیفتد؛که خود دنبال ان باشد...

دختر را تا وقتی تازه است باید قدر دانست...

والّا ماندن و انتظار کشیدن همانا و پوسیده شدن همان...

دختر که بماند،دختر که محلی برای عرضه نداشته باشد و گوهر یکدانه وجودش را در دستان کسی قرار ندهد و شاهبانوی خانه ای نباشد؛مجبور است به گونه ای دیگر پای در عرصه بگذارد.چون باید باشد،باید دیده شود؛این از صفات درونی وجودش است؛عرضه نکند،میمیرد میپوسد، دیگر خودش نیست...

دختر هر چند پاک ،برای ادامه ی حیات و نپوسیدن و زنده ماندن،باید جایی برای نمایش پیدا کند و اینجاست که هنر و حیا و متانت هرکس ظهور میکند...

رنجی دارد انکه میداند در ّ شاهوارش را، هر عرصه ای جای عرضه نیست؛اما ...

حیات است دیگر؛قواعد خودش را دارد...

زندگی سخت است بانو !

 میان مخیّراتش حیران ماندن و دست ب بهترین عمل زدن دشوار تر....

  • ۱ نظر
  • ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۴۷
  • ۲۴۶ نمایش

زنگ شکست

۰۸
اسفند

ادمی به تنهایی در دنیای خودش،قادر ب زندگی است.

ادامه ی حیات اسان است،زمانی سخت مینماید که بخواهی خود را به زنجیره ی انسانی پیوند  و خود را میانشان جا دهی...

آه از روزهای سخت سرخوردگی و ناتوانی...

هر بار ورود به دانشگاه و ارتباط با هر جنس ادمی،زنگ شکست را در گوشم ب صدا درمیاورد...هربار افتان و خیزان شدن پیامی ندارد جز بیهوده پیمایی

جز محکومیت ب ناتوانی...

  • ۰ نظر
  • ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۵
  • ۱۰۱ نمایش

یه لیست نوشتم ازکارایی که امروز باس انجام بدم

حوصله هیچ کدومو نداشتم;دعوام کردم حتی

ناخوداگاه رفتم سراغ شهرزاد...

یادم اومد،امروز جمعه س؛با تمام شلوغی انتخابات بازم کسی نتونست حریف دلتنگی و طعم گس بعدازظهرش بشه...جمعه خودش میاد،نیاز به معرفی نداره...


  • ۰ نظر
  • ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۱
  • ۱۰۲ نمایش

ترتیب

۰۲
اسفند

اینکه تو تیتراژ شهرزاد اول اسم ترانه علیدوستی میاد و بعدش شهاب حسنی و بعد مصطفی زمانی؛

یعنی میخواد بگه شهرزاد حق قباد بوده و نزدیکی این دو به هم بیشتر از اون دوتا قابل قبوله...؟

یا قباد نقش اصلی تری تو قصه داره و پررنگ تر از فرهاده...؟

.......

اسم حمیرا ، نسیم ادبی ه.فک کن! اسم به این قشنگی!

  • ۲ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۳۷
  • ۱۱۴ نمایش