مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

آبی گم شده

۰۹
مهر

تو هر مرحله از زندگی، چیزی برات جذابیت داره و تو رو به زندگی پابند میکنه.

مثلا تو دوران بچگی توجه و تشویق والدین، رقابت با بقیه بچه ها، اسباب بازی

تو دوره ای، عشق های نوجوونی، رفاقت ها

بعد تر، ازدواج و تشکیل زندگی، مسئولیت پذیری

بچه دار شدن و به سرانجام رسوندنشون و ...

خلاصه هر مرحله،چیزی داره که آدم سرش گرم باشه و برای رسیدن بهش تلاش کنه

حالا وقتی میخوای از مرحله ای به مرحله بعد بری ، این گذار و عبور، سردرگمی و سختی های خودشو داره

گاهی یه مرحله رو کامل رد نکردی، ولی اساس و بنیانش بنا به شرایط و پیشامدها نابود میشه و میترکه...

گاهی به یه مرحله میرسی که فکر میکنی همه چیزو تجربه کردی و چیزی وجود نداره که در حال حاضر برات جذاب باشه و نگهت داره...
دیگه هیچ غذایی مزه نداره...یه بی حسی و کسلی خاصی داری. همه چی هست اما میدونی اونی نیست که راضیت کنه...
تا دیشب فکر میکردم مصطفی زمانی یکی از نچسب ترین آدمای روی کره زمینه. یه چشم رنگی بی هنر که به واسطه قیافه تو جایگاهش ایستاده...
اما جنس حرفاش با "بازیگر جماعت" فرق داشت!
وقتی تو جشن شهرزاد با اون تیپ حاضر شد، درودی به روح و روانش فرستادم و گفتم آخه چقدر فارغه از دنیا؟؟چرا انقد هپلی و بی توجه؟
برام جای تعجب بود آدمی با این موقعیت و چهره ، چقدر میتونه بتازه و با خیلیها رقابت کنه اما بیخیال از کنارش رد میشه...
دیشب شخصیت دیگه ای از این آدم برام رو شد.
از چشماش، گفتار و نوع بیانش فهمیدم هرچی که بدست آورده یه طرف؛ خلائی که اینروزها تو وجودش حس میکنه، یه طرف...
و چقدر سنگین و باارزشه که تونسته شهرت و شهوت و قدرت رو از وجودش کنار بزنه این شخص رو وادار کنه در جست و جوی این ناشناخته ، سرگردون و ضعیف بشه در عین حال؛ زمین هم نخوره....
چقدر آدم باید قوی باشه تا تو این موقعیت، همه چیزِ آشکارِ به عینه رو کنار بذاره تا به صدای ناشناس ناشناخته وجودش گوش بده که نمیدونه به کدوم ناکجاآباد هدایتش میکنه...
  • ۰ نظر
  • ۰۹ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۱
  • ۱۰۶ نمایش

فکر کن مادر موسی توی دربار چه احساسی داشت...

وقتی بچه اش رو دست غریبه ها میدید و به سکوت اجباری محکوم بود...

وقتی به دید دایه ، کوتاه، بچه رو به دستش میسپردن و بعد....جدایی....

وقتی فریاد میشد و نمیتونست بغض فروخفته شو داد بزنه...

وقتی زن فرعون بچه رو درآغوش میکشید؛ نمیتونست بگه اینی که اینطور بو میکنی و به سینه ات میچسبونی، از گوشت و پوست منه...

این بچه مال منه که به خدا سپردمش و حالا به شما رسیده...

دوستش داشت و برای دوست داشتنش، باید سکوت میکرد

بودن اما به حساب نیومدن، درد کمی نیست

دردهایی که در آنی ، آدمو آتیش میزنن و یارای حرفی نیست...

 

 
  • ۰ نظر
  • ۰۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۵
  • ۱۷۹ نمایش

ورد زبان

۰۲
مهر
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
  • ۱ نظر
  • ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۷
  • ۲۶۸ نمایش
به سبک چن سال قبل,الان باید میرفتیم برای خرید چند متر پارچه ساده پلاستیکی و با دلهره از ناظمای سگ مدرسه که بیرون اتاق پرو,کمین کرده بودن تا پاچه بگیرن ببینن مانتو سه سایز بزرگتر تنگه یا بزرگترشو سفارش بدن...
مث زندانیای ابوغریب با شکل و شمایل مطلوب خودشون,وارد زندان میشدیم و شکنجه از هفته اول شروع میشد...
هرکی از روزای اول مدرسه و لباس نو,خاطره خوب تعریف کنه,جفت پا میرم تو دهنش.
بهترین اتفاق ممکن,دور شدن از مدرسه س و این خاطراتش...
امسال,پنجمین سالیه که درگیر این مزخرفات نیستم
پنج ساله نور خورشیدو آزادانه میبینم!
  • ۰ نظر
  • ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۱:۴۸
  • ۳۷ نمایش
 
این عین مفهوم خطبه 41 نهج البلاغه است که امام درباره خودش به صورت ضمیر غایب میگه:
گاه شخص آگاهى و تجربه کافى دارد و طریق مکر و حلیه را خوب مى داند؛
اما فرمان الهى و نهى او مانع مى شود،
و با این که قدرت انجام این کارها را دارد ، آشکارا آن را رها مى سازد!!
اتفاقابنظرم زمانی کار خوب ارزش داره که ببوگلابی نباشی!
همه جوره بلدی، اما خودت عدل و مسیر درستو انتخاب کنی!
اختیار در عین قدرت و امکانات خیلی ارزشمندتره تا اجبار...
احمقانه است ماریلا این قوه تشخیص آنه رو اشتباه میدونه و ازش میخواد یه روزی عاقل بشه...!
  • ۰ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
  • ۲۳۹ نمایش

دلم نمیخواد این اعتمادو از دست بدم.
دلم نمیخواد با چشم تردید به همه نگاه کنم.
دلم میخواد یه عده همیشه تو ذهنم ثابت باشن؛ که بدونم میشه بهشون اعتماد کرد، محکم اند، استوارن...
لغزندگی و بی ثباتی چرا؟
  • ۱ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۳
  • ۴۹۰ نمایش

دلایل ازدواج

۲۵
شهریور

بعضی زن ها ازدواجو به دید کسب هویت نگاه میکنن. یعنی یه آدم بی بته و بی ارزش اند که برای هویت و ارزشمندی,به انتساب یک نر و خانواده اش احتیاج دارند. 

بعضی ها ازدواج رو برای رهایی از زندان خانواده میپسندن. یه جور ریسمان طلایی برای نجات از ته چاه! 

بعضی ها برای رفع کمبود های مادی و حمایت های معنوی.همین که دست راست آقا بالاسرشون باشه ,کفایت میکنه...

بعضی ها هم میبینن همه همین مسیرو میرن,بدون اینکه بدونن چرا و چی میخوان,می افتن تو مسیر و یا علی...

بعضی ها جسم میخوان. یه نفر که مواقع خاص,به نیازهای خاص رسیدگی کنه

بعضی ها عاشق اند. بی تاب این حرارت اند.مهم نیست طرف مقابل چی هست و کی هست,دوست دارن زندگیشونو با اون طرف سر کنن. نهایت لذت و سرزندگی,بودن با اون آدمه

بعضی ها همفکر میخوان.حرکت دوشادوش میخوان. علاقه میخوان اما نه جان دادگی.همه چی دارند و فقط همراه میخوان...

  • ۲ نظر
  • ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۸
  • ۲۲۰ نمایش

بی ظرفیت

۲۴
شهریور

میگن تو یه مجلسی,خانوم جلسه ای رفته بود بالامنبر که آی خانوما,دنیا خعلی کثیف و سخت شده,روابط چرکی شده, بذارین گناه کمتر رواج پیدا کنه.زنها احتیاج دارن به یه سری چیزا . سخت نگیرین.بذارین مردهاتون زنهای دیگه رو هم تحت پوشش قرار بدن. کمتر سخت بگیرین تا گناها کم بشه و....

آخر مجلس,یه خانومی کشیدش کنار گفت: "قربونت! با این حرفا کارمو راه انداختی که راحت تر بگم.من زن دوم شوهرتم..."

 همونجا غش و ضعف و... نتونس وایسه ؛ بردنش تو و آب قند و این بساطا.

حالش که جا اومد,زن دومه رفت بهش گفت من شوهر دارم.خیالت راحت. اینو گفتم که بدونی تا وقتی خودت نمیتونی بپذیری,گه اضافی نخوری! مردمو اینطوری هدایت کنی.

والا!

  • ۱ نظر
  • ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۲
  • ۱۶۷ نمایش

دوستی ها

۲۰
شهریور

میدانی؟ بهترین دوستی ها کدام است؟

همان که بی تاب دیدارش باشی

خرج بیهوده نداشته باشد و نگرانی پیامدهای بعدی

تشنه ی شنیدن باشی و از گفتن حرفهای باد کرده دلت نهراسی...

آنقدر حرف که اتمام زمان عامل جدایی باشد و باااااااز  هزار حرف نگفته باقی بماند...

صحبتها تو را به وجد آورد،

آنقدر که احساس کنی جزیی از وجودت را جایی گذاشته بودی و دوباره بدستش آورده باشی

خانه که برمیگردی، آرام باشی یا سرشار از انرژی برای شروعی نو

آرام گرفتن دل هدف باشد ؛ نه سوژه یابی اینستا و متعلقات.

دوست های قدیمی، پازل های گم شده ی وجودی مان هستند که برای تجدید هویت مان، به دیدارشان احتیاج داریم.

هرچقدر که میخواهد این زمان، دور یا طولانی...

  • ۲ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۲۷
  • ۲۶۲ نمایش

بویایی

۱۷
شهریور

عطرها بی رحم ترین عناصر روی زمین اند

بی آنکه بخواهی

میبرندت تا قعر خاطراتی که

برای فراموشی شان

تا پای غرور

جنگیدی...

  • ۱ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۳۷
  • ۳۷۷ نمایش