مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

قدرت عظیم دوربین

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۱۳ ب.ظ

طی چند سال گذشته، دو-سه باری با دوربین مصاحبه داشتم.به طور اتفاقی.

جدای از استرسی که چاشنی همیشگی هست,یه حسی جلو دوربین به آدم دست میده که غیرقابل کنترله. یه حسی که از کنترل اجتماعی نشات میگیره. انگار ناخوداگاه خودت رو به چیزی نزدیک میکنی که مورد اقبال عمومیه. دوست داری تو چارچوبی قرار بگیری که تو حیطه اجتماعی تعیین شده یا اگه از اون حدود دست درازی میکنی,دوست داری بازم جذاب باشه.

تجربه جلو دوربین واقعا فرق میکنه.نمیدونم چرا. دفه اول که به کارم فکر کردم دیدم چقدر از خودم بدم میاد. من اونی نبودم که نشون دادم. به خودم قول دادم دیگه جلو دوریین قرار نگیرم اما باز هم پیش اومد و باز هم اون شرایط قبلی...اینبار آگاهانه تر.اما بازم نتونستم به طور کامل روی خودم تسلط داشته باشم. 

دوربین تو رو میرسونه به چیزی که دیگران از تو میخوان نه اونی که هستی . شاید حتی گفتنِ اونی که دوست داری باشی(خواسته و آرزوها) هم برای دیگران جذاب باشه اما میدونی باز هم حقیقت نیست چون هنوز اتفاق نیفتاده و از آینده حرف میزنی پس رو تخته سنگ محکمی نایستادی.

وقتی برای بار سوم بهم ثابت شد نمیتونم رو خودم کنترل داشته باشم,فهمیدم چرا سیاستمدارا,بازیگرا و تمام افراد مشهور زندگی گندی دارن که گاهی خودشون حالشون از خودشون بهم میخوره.

دوربین،این گردیِ کوچیکِ پر استرس, قدرتی داره که تا دربرابرش قرار نگیری,نمیفهمی چقد قدرتمنده.

باید رو خودم کار میکردم که وسیله ای به این کوچیکی,اینطور روی فکر و شرفم تسلط نداشته باشه.باید عمیق رو این ترس کار میکردم.اما نتیجه اش فقط دوری بود. دوری از نگاه مستقیم به لنزی که نه خطا برم نه بترسم تا خودم باشم.

و اگر بدونید مستندسازی چه کار پرخطر و بزرگی تو این حیطه محسوب میشه...

  • ۹۷/۰۳/۰۳
  • ۱۷۲ نمایش

نظرات (۲)

  • مهدی صالح پور
  • این حسی که جلوی دوربین داشتی رو میکن بازدیدکننده بالا توی وبلاگ و شبکه‌های اجتماعی هم ایجاد می‌کنه
    پاسخ:
    به این قدرت نیست. ولی در همین راستاست.
    اما چون غیر مستقیمه,استرس اش کمتره
    بی شرف.
    من یه بار فقط این تجربه رو داشتم که یه خانومه اون ور چراغ قرمز واساده بود.
    طوری وانمود کرد که انگار من با وجود چراغ سبز از خط عابر عبور کردم.
    بی شرف.
    ناراحتم از اینکه همون موقع نزدم تو دهنش. عجله داشتم باید می رفتم کتابفروشی و برمی گشتم دوباره آزمایشگاه برای تست و دقیقه ها برام پر اهمیت بود و رهاش کردم.
    کاش بهش می گفتم چرا جو می دی؟!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی