صعود
از همه جای زندگیم مینویسم تا یادم باشه پشت روزای خوشم , چه دردایی داشتم و یادم نره جایگاه معمولی امروزم, آرزوی دیروزم بوده...
که آیه کفران و ناسپاسی بعد اجابت دعا یادم بمونه...
که یه روزی چطور خدا رو صدا میکردم.
اماحالا....
چیزای جدیدتری یادگرفتم...
یاد گرفتم محرک انسان نیازه.برای نیازش به تکاپو می افته و بنا به درجه اهمیتش,خودشو در جهت رسیدن به اون خرج میکنه.
وقتی رسید,وقتی اشباع شد,میره یه مرحله بالاتر.
و این اصلا بد نیست!
درسته یه روزی برای رسیدن بهش خودشو کشت,ولی بعد از مدتی سیر شد و حالا نوبت چیزای دیگه س.
این به معنی ناسپاسی نیست. اتفاقا عین سپاسه.
مثل این میمونه کسی در آرزوی مدرسه و سواد باشه,هرروز بیاد از پشت پنجره کلاس بچه ها رو ببینه و آرزو کنه کاش روزی تو این کلاس باشه و پشت اون نیمکتا بشینه. چارطاق اتاقو تو ذهنش دائم برانداز کنه و شبا خوابشو ببینه. کتاب کلاس اولو ببوسه و بپرسته. حالا,بنا به شرایطی براش میسر بشه که وارد مدرسه بشه و پشت همون میزا بشینه و سال اولشو تموم کنه. حالا چی؟
باید تا ابد تو همون کلاس و همین صندلی ها بشینه؟
نه....درجا زدن اینجا به معنی وفاداری و سپاسمندی نیست. پسرفته. نادیده گرفتن استعداده.
باید روح علاقه مندی به درس تو وجودش باشه نه اون کلاس.
میدونی, باید تو مواجهه با آدما و موقعیتا,یادت باشه اونی که مهمه,تویی. باید یادت باشه از هر کدومشون,یه ستاره بچینی بذاری تو وجودتو عبور کنی.
تو مثل یه دایره در حال چرخش و تغییری. قرار نیست با موندن تو موقعیتا و همراهی همیشگی آدما, خودتو محدود کنی. اگه بمونی,میپوسی.از بین میری و این اسمش بی وفایی یا کفران نیست,صعود در عین سپاسه. یه بده بستون متقابل.
باید رفتنو یاد بگیری و به موقع استفاده اش کنی.
باید کندنو بلد باشی, فهیم باشی.
- ۹۶/۰۶/۰۶
- ۲۲۹ نمایش