مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

ابتدای دیوانگی

چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۵۳ ب.ظ

دلم میخواد همه جا رو کثیف و سیاه کنم

خراب کنم و دور بندازم

داد بزنم,فوش بدم.خودمو خالی کنم

حتی گاهی به سرم میزنه وسایل خونه رو بشکونم

دنبال گیر و دعوام.منتظرم یکی حرف بزنه بهش بپرم.

حوصله خودمم ندارم

قبلا حوصله خدا رو داشتم,الان اونم ندارم

حتی فک میکنم روزه نگیرم.نماز نخونم

حوصله مهمونی و حرف زدنم ندارم

یه مشت بیکار میشینن دور هم,چرت میگن

و هی میلومبونن

هیچکی فک نمیکنه.هیچکی مغزشو بکار نمی اندازه. 

احساس میکنم جای همه دارم فکر میکنم. جای همه دارم سختی میکشم.

داره بهم فشار میاد.

جامپینگ های اینستا رو دنبال میکنم

حال خوشی داره

به این فک میکنم دورخیز کنم از خونه, بدوم و بپرم از تراس...

به لذتش فک میکنم,به باد خنکی که میرنه تو صورتم موقع پرش,به هیجانش...

شایدم یه روز پریدم

مثل خوابای بچگیم...

برا بیرون اومدن از خونه جایی رو ندارم جز کتابخونه. میام چن ساعت سرمو میندازم بین کتابا,بین خطها,حرفا و نظریه ها.تا زمان بگذره.تا بیشتر فک کنم و بیشتر دیوونه شم.

خودمم میدونم حماقت محضه نظریه خوندن و دور از جامعه تو کتابخونه نشستن,اما تو بگو این کارو نکنم,چه گهی بخورم؟!

کجا چن ساعت وقتمو تلف کنم؟!؟


  • ۹۶/۰۳/۲۴
  • ۳۶۹ نمایش

نظرات (۸)

  • مجسمه ی متحرک
  • علائم شروع آگاهیه...
    پاسخ:
    شروع درد
    شروع دیوانگی...
    نمون تو خونه، دنبال کار برو
    برو تو مهدکودک کار کن، یا برو تدریس کن
    من حتا دنبال منشی شدن و اینام بودم، مثلن تو آموزشگاه زبان...
    همین که واسه مصاحبه و اینام بری خیلی خوبه، اصن تو خونه موندن آدمو دچار مشکل میکنه
    از لحن نوشتنت مشخصه در صلح نیستی...
    اگه حوصله این کارهارم نداری برنامه سفر بریز، با کوچ سرفینگ برو بچرخ
    یا یه گروه هست به اسم پایه یاب تو تلگرام، انواع برنامه های مختفلفو میذارن، توش، از کوه ، مسافرت داخل و خارج گرفته تا کتابخونی ، خرید ، تهران گردی
    برو آدم های تازه رو بشناس، دنیای ما اندازه آدم های دوربرمونه، اندازه دونسته هامونه، وقتی دونسته هامون نمیتونه اطرافو توجیه کنه میزنه به سرمون، میخوایم خودمونو داغون کنیم، اما کافیه دنیامونو بزرگ کنیم...
    خواستی منم میام بات تنها نباشی :)
    پاسخ:
    ماه رمضون ادمو روانی میکنه
    زندگی تو خونه ما,ادمو روانی میکنه
    اره.
    امروز درخواست دادم برا مهد
    نشد,میرم مدرسه
    نشد,میرم کتابخونه برا کار
    نشد ب استادمون میگم
    مث خر میفتم دنبالش.

    اره.قبول دارم.دید ادم به وسعشه
    ولی ماه رمضون تو خونه ما همه محکوم ب روزه اند😶
    با یه سری نفهم همراه شدیم ب مولا😔
    مرسییییی رفیق
    خوشحالم که تو خوشحالی
    حتی به واسطه کاری ک تو پیدا کردی,امروز رفتم برا مهد.
    یه جور محرک بود برام.
    عزیزم بیا یه روز صبح بریم تا کرج تو افطار کن :))) منم که خدا تعطیلم کرده دمش گرم...
    بعد می ریم دریاچه مثن! بعد میایم خونه ما می لومبونیم
    بعد میایم بیکار بیکار زر می زنیم و چرت می گیم البته :)))
    اگه پسند شد باز همین رویه رو ادامه می دیم
    اگه نشد فکر کنم گزینه دیگه ای ارائه بدم :))))

    (برا خانومم هم همین شلوارو بردم دوساله آخ نگفته :))) )

    پاسخ:
    از یه سنی به بعد,سعی کردم سر خودم شیره نمالم.
    واقعی باشم.واقعی عمل کنم و ازون ب بعد کارامو مطابق با این فکر تنظیم کردم
    بنظرم تا کرج رفتن و برگشتن,یکی ازون کلا شرعیاس
    گرچه کاملا شرعیه
    اما خیلی مسخرس تا کرج بری,بگی مسافری
    کرج با وجود مترو ,واقعا سفر نیست.مخصوصا برای ما.
    اینروزا بنظرم این مرزا شکسته شده دیگه
    شهر و مرزای شهر زمانی اون معنی رو دارن که واقعا خروج از شهر,مشخص باشه
    واقعا سفر باشه
    حاضرم تو روز با جرئت آب بخورم بگم حکم خدا رو شکستم چون طاقتم طاق شده بود اما ازین کلاه شرعیا سر خودمو خدا نذارم...
    حاضرم سفر برم. یه سفر واقعی. مثلا رامسر
    ولی نمیذارن.تو خونه ما همه مغزا خشکیده س.
    مشاورم گفت" تو با روزه و خدا مشکل نداری
    تو برو مشکلتو با خانواده ات حل کن"
    تا وقتی جیره خوارشون باشم,وقتی تو خونه شونم,مجبورم به پذیرش
    به این فرسایش....
    .
    اتفاقا کتابخونه هایی ک میرم,دوتاش دم خونه شماس
    چن بارم ب سرم زد بیاما,ولی گفتم چه فایده
    من خشک,اون بی حال اصن معلوم نیس خونه هم باشه
    بی صبرانه منتظر پریودم.
    دردش به جونم
    ایشالله برسه,دلی از عزا درمیارم.
    ممنون که هوامو داری
    ممنون
    وبا فرض اینکه همه ی پست تو عصبانیت و ملال و درد نوشته شده بود؛
    بدان که "زر زر کردن و چرت گفتن" هم تو همون حال نوشته شد

    جمله آخرو چن تا منظور حدس زدم,اما به طور قطعی متوجه نشدم
    خب من واقعا فکر نمی کنم کلاه شرعی باشه
    مخصوصا که خدا کار منو راحت کرده و گفته تو احکام لازم نیس فکر کنی... نهایت فکر کن یکیو انتخاب کن و ببین اون چی می گه و گوش کن... به همین سادگی دقیقا...
    بی خیال خونواده...  اونا م دارن تلاششونو می کنن و کاری که به نظرشون درسته رو انجام میدن... حالا روش و طرز فکر چقد غلط و درست باشه کار ندارم... از دید اونا نگاه کن که الان فکر می کنند چقد خوبن :)))

    من خعلیم باحالم :/ ایییش
    حالا درسته سنیه اومده بود خونمون روانم به هم ریخته بود و رو مخم بور واقعا! ولی تو که بچه نداری بخواد مبلامو که تازه شستم با خودکار بنوازه :/ تازه تو فاطمه جونمی. نه سنیه... والا!
    البته به نظرم زر زر کردن و چرت گفتن اصلا بد نیست :))) ولی خب ممنون از توضیحی که دادی...

    بعدم اینکه اون جمله یعنی دارم پیشنهادمو می کنم تو پاچه ت :)))
    پاسخ:
    اوهوم. ازین دید نگاه میکنم که اونا فک میکنن چقد خوبن.
    خدایی خیلی جاها به من آزادی عمل میدن
    باوجودی که فک میکنن خودشون و عملشون چقد خوبن!
    ولی الان، با فرسایش خونه، خسته شدم

    نگفتم بچه بی حالی هستی که
    خب احوالت اقتضا میکنه حال جسمی ات خوب خوب نباشه :)

    نه بابا!!!
    خب بچه اند دیگه :))))))

    واقعا حال کردم، مرررررررسی :)))))))
    میام پیشت:))))))

    نه.واقعا تو پاچه کردن نیست.
    حس پیشنهادیش واقعا ملموس بود
    ممنونم :)
    میدونم سخته کنار اومدن با خانواده تو اینجور مواقع...
    من خودمم اینجوری بودیم، تو گروه کوه دانشگاه آوازه خانواده ما پیچیده بود که سخت گیرن مثلن، فک کن!!!
    اما از کم شروع کن عادتشون بده، سفرمو که فهمیدی چجوری رفتم؟ به بابام گفتم اون شب، خیلی منطقی رفتار کرد، البته گفت اگه میدونستم اینجوریه نمیذاشتم بری، یه وقتایی باید کار خودتو بکنی و اونا رو وادار کنی قبول کنن، سخته ولی تلاش میخواد، حق توئه، ماه رمضونه که باشه، مگه خدا گفته ماه رمضون بمیرین؟؟؟ اول مهم تویی، احترام خانواده سر جاش اما اگه حق زندگی رو میگیرن ازت نذار! سکوت نکن! یا با حرف زدن یا با ریز ریز عمل کردم سعی کن عوض کنی شرایطو
    اونام عادت میکنن، باور کن، من فکر نمیکردم بابام انقدرررر خوب برخورد کنه اما اشتباه میکردم
    پاسخ:
    گروه کوه دانشگاه ؟ جونم! پایه این کارا هم بودی؟:)

    من استاد این روشام!
    قبلا اجازه بیرون رفتن سخت میدادن
    تو این چن ساله کاری کردم ساعت 9 برمیگردم خونه، بهم میگن سلام! خسته نباشی! گرسنه ای غذا بیاریم ؟!
    اولین سفر تنهایی با دوست رو هم امسال استارتشو با مشهد رفتن، زدم.
    ارشد شیراز هم شاید یه دلیلش این بود. استقلالمو به زور بکنم تو پاچه شون.

    دقیقا همین! ماه رمضونه که باشه، ما باید بمیریم؟!!
    حتی خود خدام گفته نمیخوام بهتون سختی بدم.
    سفر راهشه. خودش گفته راحت باش!
    فک نکن من ساکت نشستم تو خونه، سرمو انداختم پایین، اونام با شلاق میزنن میگن همینی که هست
    سر مسافرت ماه رمضون بحثم شد.
    به جایی رسید که بابام گفت برو ولی دیگه برنگرد.اگه بری حق نداری دیگه اینجا برگردی.
    خیلی کل کل میکنم.
    میتونم راضی اش کنم ولی الان خودم داغم.حس تبعیت ندارم. فقط وحشی بازی درمیارم

    سلام
    من توی متن متوجه نشدم چیزی و از نظرات دوستاتون متوجه شدم...
    روزه براتون ضرر داره؟
    پاسخ:
    :)
    نمیدونم اسمش چیه! شاید ضرر شاید غر
    اینکه دل درد و مشکل معده و اینا پیدا میکنم هیچ؛
    مشکلم روحیه بیشتر!
    سخت میتونم با شرایط این یک ماه کنار بیام.

    چرا ناشناس؟
    چرا هیچ اسمی نداری؟
    چه حس غمگینی داشت این پست...
    خوشحالم که نوشتی میری مشاوره..
    حتما کمکت میکنه که این حسات نسبت به خونه و خانواده تون کم بشه...
    سخته واقعا داشتن این حس ها...
    پاسخ:
    اوهوم
    ولی هنوز بخاطر خانواده نرفتم مشاوره.
    این آخرین مشاوره ام بخاطر روزه بود و
    ارتباطات اجتماعی ام.
    عمیقا خوشحال شدم که گفتی میای
    نمی دونم تا کجا عمق داشت فقط می دونم عمیق بود :)))

    پاسخ:
    :)))))))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی