مزگت

مزگت یعنی عبادتگاه
بدون درنظر گرفتن دین خاصی
هروقت نیاز داشته باشم، به اینجا پناه میارم و مینویسم

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

اقتصاد نیمه برج

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ب.ظ
ترم اول که رفتم دانشگاه، بابا صدتومن خرج ماهم داد.
دیگه فک میکردم خیلی خرجم جداست و اونقدر پول دارم که میتونم همه چیو اداره کنم!
آخر شهریور ریخت به حسابم. همون موقع جشن عاطفه ها بود. رفتم پارک دانشجو، 20 تومن انداختم صندوق و خعلی حال کردم بالاخره یه پول درست حسابی انداختم اینجا ، از هزار تومن و دوتومن خلاص شدم و دیگه دستم تو جیب خودمه!
هرخرجی رو مینوشتم. زد و وسط مهر مریض شدم، مجبور شدم برم دکتر.
بیست-سی تومنم اینطوری رفت. خیلی برام سنگین بود این خرج بیخودی میومد به نظرم. با این پول میشد خیلی کارا کرد و خیلی جاها رفت.
هفته آخر به خِنِسی خوردم، پولی نمونده بود برام. شاید با 5 تومن باس هم رفت و آمد میکردم و هم خورد و خوراکمو میرسیدم!
یاد گرفتم نه اول ماه دست و دل بازی کنم ، نه همه رو خرج؛  که دیدی یهوو زد و مریضی ناخواسته ای افتاد تو دامنت...
چن روزه مریض شدم و رفتم دکتر. 50 تومن ناقابل با دفترچه خرج برداشت...
از وقتی با موقوله ی کار آشنا شدم، فهمیدم چقدر پول دراوردن سخت و به باد دادنش آسون آسونه...
کار که زیاد هست، اما کاری که بخواد برا پول حلال باشه و بدونی موثره و نیازهای خودتو ارضاء کنه، سخت پیدا میشه و سخت میشه پاش وایساد...
اصلا زندگی مقوله ی سختیه :I
  • ۹۵/۰۷/۱۹
  • ۱۵۰ نمایش

نظرات (۱)

  • رشته خیال
  • خیییلی سخته واسه منم بحران شدید اقتصادی پیش اومده ، واقعا پدر ها روح بزرگی دارن :) 
    پاسخ:
    حقیقتا!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی